نتایج جستجو برای عبارت :

روز صفرم : آخرین هورا

این آخرین باری نیست که شکست می خورم ولی شاید آغاز اولین باری باشه که بالاخره پیروز میشم. چندتا تصمیم عجیب گرفتم. صفرمیش رو هفته پیش عملی کردم و موهام رو مدلی که میخواستم کوتاه کردم. اولیش اینه که مقاومت رو تموم کنم و برم دکتر؛ یا فردا یا پسفردا. دومیش اینه که هر اتفاقی افتاد، کم نیارم و همین یه ماه طاقت بیارم. سومیش اینه که دهنم رو ببندم. یه سکوت طولانی مدت.
+ در مورد قسمت صفرم صحبت می کنیم
+ نظرتون رو در مورد اسم پرسیدم
+ در مورد دلیل ۱۰۲۴ صحبت کردم
+ در مورد خودم و دلیل ضبط پادکست صحبت کردم و شاید تحریکتون کنم شما هم پادکست بسازید
+ شاید خاطراتتون رو زنده کردم با این قسمت
+ مطلب خاصی جز ۱۰۲۴ نگفتم
+ از قسمت اول روی قسمت های پادکست
نظراتتون رو برام ایمیل کنید یا در همین صفحه بنویسید
لینک مستقیم برای دانلود : دریافت مستقیم
دچار حس عذاب وجدان همیشگی ام شدم .که وقتی با یه نفر جزو محدوده دوست داشتنی هام دعوا می کنم، حتی وقتایی که تقصیر من نیست، یا به خودم برای عصبانی شدن حق میدم، باز هم بعدش عذاب وجدان می گیرم و فکر می کنم امروز آخرین روز دنیاست و ممکنه یکی بمیره در حالی که من باهاش قهر بودم یا دلش رو شکستم. دارم موزیک گوش میدم و بعدش میخوام با ناهار و هله هوله خودم رو خفه کنم.
هورا! رسما ترکوندم.
حالا نه در این حد، ولی شیشصدتا پیشرفت تراز تو یه آزمون، اونم تقریبا جامع، چیز کمی نیست.خدا رو شکر که اینترنت قطعه. همیشه سوالا رو می‌فروختن و گند می‌زدن به ترازای ما. این آزمون که اینترنت نبود نتونستن سوالا رو بفروشن و به ترازای حقیقیمون رسیدیم.
 قوه قضائیه گفته مردمی که پس از گرانی بنزین تجمع و اعتراض کردن، با اینکه اقدامشون قانونی نیست، ولی اراذل و اوباش نیستن.
نه تو رو خدا ملت همه اراذل و اوباشن... خوشحال باشیم دیگه دست و جیغ و هورا
از این به بعد هم بچه های خوبی باشید؛ قبل از اعتراض برید مجوز بگیرید!
+ وقتی هندزفری و صدای بلند آهنگ هم از نشنیدن اخبار جلوگیری نمی کند و بالاخره در حین مکث ها چیزی به گوش می رسد!
تا این‌جا روزم چندتا دعوا و دلخوری با دو نفر دیگه در پی داشته. البته الف توی آخرین دعوا ازم معذرت خواهی کرد ولی من هنوزم با بغض نشستم و نمی‌تونم حواسم رو جمع کنم. از سین به‌خاطر حواس پرتی اش عصبانی شدم و اونم ناراحت شد از رفتارم. وضعیت امتحانام هم خوب نیست. امتحان عملی رو نسبتا خوندم و بلدم اما تئوری هیچ در هیچ. به‌خاطر اینکه دانش قبلی اش رو ندارم. فردا هم نمی‌تونم قسمت آخر گیم او ترونز رو ببینم. شایدم تایم ناهار به‌جای درس خوندن اون رو ببینم
بیا وقتی برای عشق هورا می کشد احساسبه روی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیندازیمبیا با خود بیندیشیماگر یک روز تمام جاده های عشق را بستنداگر یک سال چندین فصل برف بی کسی باریداگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زداگر یک شب شقایق مردتکلیف دل ما چیست؟و من احساس سرخی می کنم چندیستو من از چند شبنم پیشتر خواب نزول عشق را دیدمچرا بعضی برای عشق دلهاشان نمی لرزدچرا بعضی نمیدانند که این دنیا به تار موی یک عاشق نمی ارزد!
ادامه مطلب
هنوز هم هر کودکی نخستین بار، واژه‌ی الکی را به هنگام بازی کردن با بزرگترها می‌آموزد، آن‌گاه که ایشان الکی تیر خورده‌اند و یا مثلا الکی مرده‌اند. اما از یک تاریخی به بعد برای هر انسانی بازی تمام می‌شود و تازه می‌فهمد تنها چیزی که توی این عالم الکی نیست مُردن است. هورا کشیدن‌ مردم، هو کردن‌ مردم، ذوق کردن‌ الکی، دِق کردن‌ الکی. به پیر به پیغمبر، دروغ‌های مصلحتی، قرآن‌های بر نیزه، ایمان‌های الابختکی، قاریان الکی، آیه‌های یاس الکی، سی
مورخه ۹۷/۱/۹
از من/ به من
-----------------
جونم براتون بگه که اگه شخصی رو دوست دارین و طرف نمیدونه -یعنی روش کراش دارین- با اطمینان خاطر پاشین برین با خودش یه آدم نزدیکش یا یه واسطه در میون بذارین. فی الواقع کاری نکنین که جگرسوز بشین... قبول دارم حس خوبیه اون مرموزیت و سوختگی، ولی وجداناٌ نکنین این کار رو. بذارین خیال‌پردازی‌هاتون واقعی بشه، اگه هم نشد سینه رو صاف کنیم، با صدای واضح و گیرا بگیم به درک که نشد! همین... والا... دیگه چرا انقد عرفانیش کنیم؟! ح
سلام و صد سلام و تمامی دوستانی بلاگ بیانی که پشت میز نشستن و اشتباهی وبلاگ منو باز کردن :) ماجرا از این قرار هست که آقا من از بچگی بر خلاف بسیاری از بچه های بالا شهر و پایین شهر و وسط شهر و کلا همه جا، علاقه زیادی به بازی هایی مثل فوتبال و پل دستی و این چیزا نداشتم پس مینشستم خونه و خودم رو با تلویزیون و کتاب ها و این چیزا مشغول میکردم. یکی از برنامه های مورد علاقم که میدونم برای یک بچه خیلی بعید میاد "افسانه زدایان" شبکه چهار بود که توش دو مرد خوشت
وصایت امیر المومنین علیه السلام آخرین واجب الهی
ثقة الاسلام کلینی رضوان الله علیه روایت کرده است:
قال عمر بن أذینة: قالوا جمیعا غیر أبی الجارود - وقال أبو جعفر علیه السلام: وكانت الفریضة تنزل بعد الفریضة الأخرى وكانت الولایة آخر الفرائض، فأنزل الله عز وجل " الیوم أكملت لكم دینكم وأتممت علیكم نعمتی " قال أبو جعفر علیه السلام: یقول الله عز وجل: لا انزل علیكم بعد هذه فریضة، قد أكملت لكم الفرائض.
امام باقر علیه السلام فرمودند: واجبات یكى از پس دی
(یک). اگر مردم ایران می خواهند غذا برای خوردن داشته باشند باید دولتشان را وادار به تغییر سیاستهایش بکنند.(وزیر خارجه آمریکا)
(دو).  گرسنگی دادن مردم از مصادیق جنایت جنگی است. |link|
 
 
گزارش بودجه امریکا| رونوشت به ترامپ
اکستاکس‌نت + دانلود مستند روز صفرم
1. یه روز تو زندگیم گوشی بردم مدرسه تحویل دادم. کلید کمد گوشیا گم شد و تا الان مث اسکلا وایساده بودیمو قرانو ختم کردیم یه کلید به گوشیا بخوره :| آخرشم پیدا شد و کلی دست و جیغ و هورا و گیلیلیلی کردم براشون :)
2. هرچیز خنده داری که اتفاق میفته بچه ها برمیگردن و به من و ری ری نگاه میکنن. حس میکنم ما دوتا اراذل کلاسیم :| نه؟ :|
3. امروز با ری ری چهارتا غذا خوردیم :| 
4. رفتم به خانوم بوفه ایه میگم خانوم یه چیز میخوام بگم شوکه نشیدا. من امروز هیچی نیاوردم با خود
فردا یک پایانترم و یک میانترم دارم. اوضاع خوبی در هیچکدامشان ندارم و استرس هم چیز تازه ای نیست. دیشب و صبح درگیر دعوا شدم. اگر بخواهم طبق معمول رفتار کنم، امروز را تا شب در این وضعیت ... سپری می کنم و شب امتحان هم طبق معمول درس را متوجه نمیشوم. فردا هم می روم و دو تا صفر خوش آب و رنگ میگیرم و آخر ترم برای مشروط نشدن دعا می کنم. اما راستش نمی خواهم درگیر پروسه همیشگی سه ساله ی خودم بشوم و می خواهم همین امروز ؛ فقط امروز را تحمل کنم. چون فردا قرار است ب
وای هورا !!!
آقا من علاقه ی غیر قابل توصیفی به اکثر میوه ها دارم ( تقریبا همه چی بجز انبه ) 
بعد تو این بهار و تابستون میتونم کللللللی میوه ی متنوع بخورم و نمیدونید چقد خوشحالم!!!!
پاییز و زمستون که همه ش نارنگی و پرتقال بود .
الان میشه آلوچه ، خربزه ، طالبی ، انجییییر ، هلو ، گردو های آخر شهریور ، انواع و اقسام آلو ، انگور .. واااایییییی ♥_♥
بعد شاید باورتون نشه که الان برا اولین بار تو سال جدید آلوچه [ گوجه‌سبز ] خوردم و تاااازه حس میکنم به به به به
ﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺪﺩ 10 ﻣﻬﻤﻮﻧ ﻣﺮﻩ ﻫﻤﻪ ﻋﺪﺩﺍ ﺭﻭ 
ﺩﻋﻮﺕ ﻣﻨﻪ 0,1,2,3,4,5,6,7 ,9 ﺑﻪ ﺟﺰ ﻋﺪﺩ 8 
ﻮﻥ ﺍﺯ ﻋﺪﺩ 8 ﺍﺻﻦ ﺧﻮﺷﺶ ﻧﻤ ﻮﻣﺪ . 

ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺐ ﻣﻬﻤﻮﻧ ﻣﺮﺳﻪ ﻭ ﻋﺪﺩ 10 ﻣﺎﺩ 
ﺑﺒﻨﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﺎ ﺰ ﻢ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﻪ ﻬﻮ ﺸﻤﺶ ﻣﻮﻓﺘﻪ ﻣﺒﻨﻪ ﻋﺪﺩ 8 ﺩﺍﺭﻩ ﻭﺳﻂ ﻣﻬﻤﻮﻧﺎ ﻣﺮﻗﺼﻪ . 
ﻣﺎﺩ ﻭﺳﻂ ﻭ ﻣﺨﻮﺍﺑﻮﻧﻪ ﺯﺮ ﻮﺵ 8 ﻣﻪ: 
ﺗﻮﺭﻭ ﺩﻋﻮﺕ ﺮﺩﻩ؟ ﻣﻪ ﻣﻦ ﻧﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭ ﺑﺎ؟ 
ﻋﺪﺩ 8 ﻫﻤﻨﻄﻮﺭ ﻪ ﺍﺷ ﺗﻮ ﺸﻤﺎﺵ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ 
ﺑﺎ ﺑﻐﺾ ﻋﺪﺩ 10 ﺭﻭ ﺑ
بادی شدید در پایگاه به وزش امد و شروع به جمع اوری گرد و خاک کرد. همه لحظه ای به هم نگاه کردند. 
گردو خاک امیخته با باد بالاخره در یک جا ثابت شد و شروع به چرخیدن کرد. از میان ان گردباد،مردی پدیدار شد.
واکنش جادوگران قابل پیش بینی بود. عده ای به زیر میز پناه بردند و عده ای نیروهای جادوییشان را فرا خواندند،ادام نیز یکی از انها بود.
دیوید ناگهان جلو رفت و گفت:
_همگی اروم باشین،این کاله.
مرد که به نظر میرسید کمی ازرده شده باشد گفت:
_استاد کال!
به هر حال،
میگه من از صفر شروع کردم دستامو گذاشتم رو زانو هامو بلند شدم، شب بیداری کشیدم، زحمت و زحمت و زحمت.. 
اره تو کار کردی، ولی اگه به واسطه اینکه بابات پولدار بود آشناهای پولدار نداشتی کسی طراحی ویلاشو میداد دستت؟ اگه بابات برات دفتر گرون قیمت نمیخرید مشتری های لاکچری میومدن سراغت؟ ایا همه ادما میتونن با لیسانس دانشگاه ازاد، برند بشن؟ اگه لباسات لاکچری نبود و گوشیت آیفون نبود میتونستی پروژه های دریاکنار رو برداری؟ اصلا تو دریا کنار راهت میدادن
دیشب دست به یک عملیات انتحاری زدم.
 
کلافه بودم از روند  و سبک زندگیم و کلافه تر، که فقط نظاره میکنم و هیچ کاری برای بهتر شدنش نمیکنم.
اصلا حوصلش رو ندارم. فکر کنم من باید شیراز به دنیا میومدم. (شوخی)
 
خلاصه طی یک عملیات زورم به تنها چیزی که رسید همونیه که خانم ها موقع اعصاب پریشیشون زورشون بهش میرسه.
چهل سانت از موهام رو کوتاه کردم و ریختم دور :D
و امروز با شوک شدن همکارم نسبت به کاری که کردم مواجه شدم.
اون همه خرج کردی مو رنگ کردی بعد کوتاه کردی
دیدی،وقتی سرتو میزاری رو بالش بی دغدغه خوابت میبره چه حس خوبیه؟ 
جدا از اینکه گاهی وقتا یه سری مسائل باعث میشه با گریه بخوابیم، ولی
براتون از خدا میخوام شبا با آرامش بخوابین :)
اوم من هرشب که میخوابم واسه خودم دست و جیغ و هورا و ادا بازی ها درمیارم و میخوابم
اخه نمیدونین چه حس خوبیه ، کنکور نداری، پشت کنکوری نیستی ، و مثل همیشه دختر درس خون مامانتی و مشقاتو نوشتی و اماده ای برای میان ترم 
و یه آخییش بلند میگی و گوشیو از ساعت ۶ زنگ میزاری تا ۷ون
دایی گرامی برادرزاده م( به عبارتی برادر همسر برادرم) فکر کن یه آقاپسری هم سن و سال حالای من؛ تصمیم گرفته با خانومی ازدواج کنه که 2 فرزند داره و هم سن خودش هست. بخش زیبای این ازدواج برای من دو تا دلیل آقا ساسان برای ازدواج با لاله خانوم هست؛ اول اینکه گفته چهارسال وقت گذاشتم شناختمش. حالا که خوب و بدش رو میدونم بذارم کجا برم یه آدمی رو از صفر شروع کنم به شناختن؟ 
و در جواب مخالفت دیگران برای ازدواج یک پسر با خانومی با شرایطی که ذکر شد میفرمایند ب
صب قرار گذاشته بودیم ساعت 12 پارک لاله
شدیم 4نفر(2 تا پسر 2 تا دختر)
رفتیم تو پارک جرعت حقیقت بازی کردیم
از بالا رفتم از درخت و جیغ زدن وسط اون میدون اصلی پارک تاااا بوس کردن رهگذر ها و این حرکتا
خعلی هم چسبید
بعدش رفتیم ناهار کجا؟
بعله درست حدس زدید پیروزی :|
ناهار رو خوردیم چون بخاطر تولد من جمع شدیم خواستم برم حساب کنم که دیدم بعله ناهار رو مهمون یکی از بچه هاییم که مرحله دو قبول شده و پسره هزینه رو تقبل کرد D:
همونجا دو تا دیگه از دخترا هم اومدنو
هوراپارک
➖هورا پارک مجموعه بازی و سرگرمی در محیطی فرح بخش و شاد پذیرای فرزندان عزیز شماست.
➖ورودی ۸ هزارتومن (از ساعت دوم ده درصدتخفیف)
➖با امکان اشتراک وعضویت ماهیانه
➖پارک هردو شیفت صبح و بعدازظهر باز میباشد.
➖مجموعه ای امن و کاملا مطمئن ، والدین شاغل میتوانند فرزندان خودرا تحویل پارک داده و به امورات روزمره خود رسیدگی نمایند
➖بازیهای مهیج هندیکس/ایرهاکی/فوتبال دستی ، برای نوجوانان و بزرگسالان
➖برگزاری جشنهای مختلف از جمله تولد
➖ب
دوباره سُر خوردیم تو سرما... باران می‌بارید امروز نم‌نم و سرعت وزش باد ۳۷ کیلومتر بر ساعت، و همان عامل اصلی سرمای استخوان سوز اینجاست، باد سرد شدید :-| رسیدیم کنار بوته تمشک پارک همیشگی، باقیمانده تمشک‌ها از سرما خشک شده بودند، نگاه لیلی مانده بود روی تمشک‌های خشک شده... کلی گشتم در بوته، بالا پایین و برای لیلی می‌گفتم که فصل تمشک تمام شده جانِ مامان که یک دانه تمشک دیدم، هورا :) یه تمشک آبدار سیاه زیر یک برگ در امان بود از سوز سرما... شد برای
امروز نمره ی تافل م اومد. تا نمره م نمیومد دست و دلم نمی رفت پست بذارم....
خب... راستش مینیمم دانشگاه ها رو پاس میکنه و همین برام کافی بود
راستش تقریبا باورم نمیشه که پروژه ی تافل تموم شده باشه؛ یا حداقل فعلا تموم شده مگر اینکه جایی ازم نمره ی بالاتر بخوان که همچین چیزی بعیده وقتی خودشون مینیمم رو تعیین کردن.
آقای محترم میگه باید به خودت افتخار کنی که دست تنها اونم برای اولین بار همچین نمره ای آوردی،
خواهرم میگه باعث افتخار مایی!!
داداشم میگه بهت
دلم تنگ است برای دیدن یک لحظه ات در خواب 
تو را ای سرزمین زاد و اجدادی بهار زندگی
ای وطن  عشق پرستوهای عاشق  
 نازنین بی تو چگونه سر کنم اما هوای تو درون سینه ام خالی 
تو را اباد می خواهم 
نشستم در درون خانه ای تاریک دلم پر می کشد در باغ و بستان ها شکوفه ارغوان ان کلبه ای خاکی 
تو را اباد می خواهم 
قاصدک  گر می روی ان سو دیار من 
پیامی می رسانی  این چنین می گفت فلانی 
 تو را اباد می خواهم 
من و کوه امید ارزوهای خیالم 
که هورا می کشم از هر نفس در
I'm lying on the moon
My dear, I'll be there soon
It's a quiet and starry place
Time's we're swallowed up
In space we're here a million miles away

اگه به جای نگاه کردن به کل، به جزء نگاه کنیم راحت‌تره مگه نه؟ حالا فعلا بگذریم از این که هر چیز راحت‌تری بهتر نیست. این آهنگه رو روی ریپیت گذاشتم تا نوشتن این پست رو تموم کنم. خیلی عجیبه. این که در عین کند گذشتن زود می‌گذره. این که در عین ساده بودن پیچیده‌ست. این که هم درسته هم غلط. این که هم خوش‌حالم هم ناراحت. و و و. تناقض رو دوست داشتم همیشه. این که کمی آزارده
مارادونا در سنگر دشمن : تعریفی جذاب و شیرین از روزهایی نه چندان جذاب و البته تلخ
مارادونا در سنگر دشمننویسنده: داوود امیریانانتشارات: نشر شاهد
معرفی:
در این زمان که شور ونشاط بازی های کودکانه جایش را به نشستن و خیره شدن به صفحات موبایل و تبلت و کامپیوتر و فوقش حرکات انگشت داده، خواندن داستان ها و خاطرات طنز و زیبا می تواند کمی بچه ها را شاد کند و علاقه مند به مطالعه و شاید هم تفکر.به هر حال برای شروع یک گام بلند در راستای کتاب خوانی، مراجعه به
امروز یک‌شنبه است و هنوز سنجش کارنامه‌ی نهایی نداده! :| از اون‌جایی که احتمالا دوباره تا ۱۲ اردی‌بهشت قراره ناپیدا باشم، درصدهای زیبای آزمونم رو براتون می‌نویسم، بیشتر از این حوصله‌ی صبر کردن ندارم. :)
ادبیات: ۵۰ [خاک سیه بر سر تو!]
عربی: ۳۶ [سکوت سرشار از ناگفته‌ها…]
دینی: ۱۰۰ [چون که خیلی مومن و با دین و اینام. :دی]
زبان: ۱۰۰ [واقعا اگه این یکی ۱۰۰ نمی‌شد خیلی زشت و زننده بود!]
زمین: ۱۲ [زیادی هم هست براش!]
ریاضی: ۳۳ [بالاترین درصد کنکورم ریاضی ب
سلام خدمت دوستان .
من یه پسر ۱۸ ساله هستم که امسال کنکور ریاضی دادم و رتبه م ۴۰۰۰ و خورده ای شد، ولی بنا به مشکلات خانوادگی نمیتونستم برم یه شهر دیگه برای تحصیل (مهندسی تو تهران قبول نشدم) برای همین تو دانشگاه پیام نور درس میخونم .
من از وقتی کلاس هفتم بودم شروع کرده بودم به خواندن زبان‌ انگلیسی ولی وقتی به سال دوازدهم رسیدم مشاور مدرسه مون گفت که زبان و بذار کنار و بچسب به درست.
خانواده م هم گفتن اینطور بهتره و روی درست تمرکز میکنی این در حالی
کی بود؟ 13 بهمن .. شب از نیمه گذشته بود که زنگ زد. صدای خسته از کارش را حتی پشت تلفن و با گذر از بین خطوط مخابراتی هم میشد حس کرد. کمی حرف زد و پرسید «چرا هنوز بیداری؟» 
گفتم :«منتظرت بودم که زنگ بزنی و صداتو بشنوم گفته بودم که دلتنگتم». 
بحث را عوض کرد و پرسید:«حدس بزن کجام؟» 
گفتم «توی راه خونه؟» گفت نه. 
گفتم «اوممم کاری که داشتی طرفای خونه ی ما بود؟» گفت نه. 
با صدا خندیدم و گفتم «خب قطعا پایین پنجره اتاقم که نیستی » ... بعد از یک ثانیه سکوت گفت «ب
وااای اشتراک شیانم تموم شده!!!! امروز با بچه ها رفته بودم شیان، آخر سر که داشتیم میرفتیم آقاهه صدام کرد رفتم گفت اعتبار حسابتون هفته پیش تموم شده...اومدم کارت بکشم موجودیم کافی نبود...وایی اونقد ضایع شدم، مجبور شدم از فرزانه ام قرض کنم یه کم://
نمی دونم چرا چون بابا روز تولدم کادو داده بود و گفته بود اشتراک یکساله اس همش تو ذهنم بود تا بیستم اعتبار داره. یکی نبود بهم بگه خب آخه خنگ همون روز که نرفته بود بگیره .
واسش تعریف کردم که...آخرش برسم به کارت
حس میکنم زمان داره ازم انتقام میگیره. میدونه میخوام چه کارایی انجام بدم و نمیذاره. میخواد خسته م کنه. زود میگذره. منو تنهاتر میکنه و کاری میکنه من بی عرضه به نظر بیام. روزا از پی هم میگذرن بدون اینکه کاری انجام داده باشم. و بسیار خسته ام. دارم میدوام. با همه ی توان. اما این مسیر ته نداره. یه مسیر دایره ایه واسه تماشا کردن دیگرون. حتی دور هامم کسی نمیشمره و شمارش معکوسی در کار نیست که امید داشته باشم تموم شه. قرار نیست به جایی برسم، ولی وظیفه مه که
آنکس که خود دنیاست دنیا به چه کارش بادآنکس که خود عقباست عقبا به چه کارش باد
آن یار که خود حق است از خیر و شرش بالاستجانی که خود حلواست حلوا به چه کارش باد 
درویش زبان‌آتش با کیش سخن گوید؟معنا چو ز او جوشد معنا به چه کارش باد
من آمدم و امّا تو هیچ ندیدی هانآنکس که نمی‌بیند آوا به چه کارش باد
او آمد و من بودم، من هیچ نه من بودماو را که سراسر اوست من‌ها به چه کارش باد
این چه‌چه تحریری آواز شیاطین استآن صیقلِ صیقل‌زن هاها به چه کارش باد
آن صوت شع
امیدوارم امسال براتون سالی باشه پُر از شادی
پُر از هیجان
پُر از خنده‌های بلند
پُر از گریه‌های از سرِ شوق
پُر از آخ جون گفتن و هورا کشیدن
پُر از بودن با کسایی که دلتون می‌خواد
پُر از خوراکی‌های خوشمزه
پُر از دوست داشتن و دوست داشته شدن
پُر از عکس‌های یهویی
پُر از تا ظهر خوابیدن
پُر از لباس‌های رنگی‌رنگی
پُر از گرفتنِ دستِ کسی که دوسش دارین
پُر از دوست دارم‌هایی که انتظارش رو ندارین
پُر از بغل کردنِ عزیزتریناتون
پُر از تلفن‌های غیرِ منتظ
و هورا! پروژه سی ساعت نخوابیدن جواب داد بالاخره دیشب جوری خوابیدم که زلزله اگر میومد فرار نمیکرد. بعدازظهرش با چشم باز برای علی تظاهر به بیداری میکردم و اون گول نمیخورد، گاهی آب میپاشید روم، گاهی قلقلکم میداد، فیلم به خوردم میداد و خیلی کم اجازه میداد به حالت افقی دربیام. شب زدیم بیرون از خونه به دنبال نوت بوک های مخصوص من و کاغذهای کلاسوریِ چار سوراخِ خط آبی با حاشیه صورتیِ دو خط. سخت پیدا میشه!! در نهایت ساعت یازده کلرودیازپوکساید خوران رو
کتاب مغازه 24 ساعته من

دانلود کتاب مغازه ۲۴ ساعته من
محتویات کتاب « مغازه ۲۴ ساعته من » :
درباره نویسنده
گام صفرم
چرا باید مغازه ۲۴ ساعته داشته باشم ؟
باور محدود کننده
درآمد غیرفعال
آیا به عنوان شغل دوم می توان راه اندازی کرد ؟
چه پیش نیازهایی لازم دارم ؟
پیش نیاز اول
پیش نیاز دوم
پیش نیاز سوم
آیا باید برنامه نویسی یاد بگیرم ؟
چقدر سرمایه نیاز دارم ؟
اشتباهات رایج مسیر
گام اول
ایده یابی
طوفان فکری
انتخاب برند
گام دوم
خرید هاست و دامین
هاست
دام
صفرم: چهارده روز پیش، به یک دوستی گفتم رمز وبلاگم رو تغییر بده تا یک مدت از نوشتن دور باشم. امشب بهش می‌گم، خب حالا رمز وبلاگم رو بده. رمز وبلاگ رو گذاشته بود: «glorymanunited»! الآن تازه اومدم توی پنل وبلاگ و دوباره یادم افتاد. خلاصه که خیلی نامردی :)
 یکم: اینکه کامنت‌های پست قبل رو با تأخیر جواب دادم، دلیلش همین چهارده روز دوری از وبلاگ بود. (برای موارد قبلی که این اتفاق می‌افتاد البته بهانه‌ای ندارم متأسفانه. :عرق شرم.)
دوم: بعد از ده سال بر ترسم از
سلام
این روزا همش یاد این قضیه می افتم و میخندم! ازون خنده ها که از گریه غم انگیزتر است.
واقعا موندم ایران با این همه آدم باهوش و بااستعداد، چه گناهی کرده که یه همچین ادم اح..ی باید بشه رئیس جمهورش! که همه کشور و منافعش رو حاضره فدای خودش و حزبش کنه
حالا ماجرای خنده دار این روزا چیه؟
یکی از دستااااااااااااوردهای خفن برجام این بود که ما میتونیم یه سری مواد هسته ای(مثه اورانیوم غنی شده و آب سنگین و...) رو تو بازارای جهانی بفروشیم! کلی هم بخاطر فروش
سلام
چه می کنید با کرونا؟ من که با رعایت بهداشت مجبورم خیلی بیرون از خونه باشم دیگه دیگه!
دیگه داره یک ماه میشه تعطیل بودن مدارس به خاطر این ویروس بوووووووووق کرونا !
لابد خیلی ها میگن خوش به حالتون سر کار نمیرین و حقوق می گیرین!!! نمی دونم شاید حق داشته باشن ندونن چقدر کار ما سختتر شده و زحمتمون بیشتر !
راستش من که شب یا صبح زود که همه خوابن و صدایی نیست، بیدارم تا فیلم تدریس از روی لپ تاپ رو ضبط کنم و تو گروه بگذارم برای بچه ها. تا حالا نشانه ها
Constantly shifting gears between "who wants to fit in, anyway?" and "ever since I can remember, everything inside of me, just wanted to fit in."
Me
اگه زندگی واقعا کلاس درس باشه، یا کلاس ریاضیه، یا کلاس ادبیات. 
ریاضی رو دیدی؟ صفر داریم و یک. تو نمی‌تونی هم صفر باشی و هم یک.
نگاه ریاضی و مطلق به این زندگی عذاب‌آوره، اما چیزیه که همه این‌روزا انگار بهش رو آوردن. 
ادبیات تعلیمی و کهن. همیشه ازش بدم می‌اومده. یکی از دلایلی که خیلی اوقات نتونستم با شعرای سعدی ارتباط بگیرم، همین بوده. همه‌ش حس می‌کردم و می‌ک
این روزها خیلی ساده یک ایمیل برامون میاد و تعرفه های تبلیغ در سایت رو میفرستند و ما انتخاب می کنیم. روشهای مختلف تبلیغ هست: متنی، بنری، ویدئو و رپورتاژ و غیره. اما روزگاری این طور نبوده و چالشی بوده به اسم تبلیغات.
از آن روزها:
"على رغم رشد تبلیغات آنلاین در جهان سایت هاى ایرانى از تبلیغات بى بهره اند و حتى در مقایسه با رسانه هاى سنتى مثل نشریات نیز قادر به تامین حداقل هزینه هاى سایت هاى خود از طریق تبلیغات نیستند."
و باز بخوانید:
"بسیارى از افر
 فصل 12 کامل
اهم اهم
دست و جیغ و هورا
نت وصل شد
اینم سه صفحه خوشگل که نجلا جان به محض وصل شدن نتش برامون گذاشته
پ.ن1: کتاب های مجموعه بندیکت فروشیه فقط حین ترجمه رایگان گذاشته میشه و فایلی از اونها دیگه منتشر نخواهد شد پس لطفا اگه جایی فایل اونو رایگان گذاشته بودن دریافت نکنید و فروش الکترونیک این مجموعه فقط از طریق سایت یا اپلیکیشن طاقچه و کتابراه (برای اپل داران گرامی)  است از جای دیگه نخرید...
پ.ن2: پست تا پایان فصل ویرایش میشه
پ.ن3: کپی برداری
 فصل 12
اهم اهم
دست و جیغ و هورا
نت وصل شد
اینم سه صفحه خوشگل که نجلا جان به محض وصل شدن نتش برامون گذاشته
پ.ن1: کتاب های مجموعه بندیکت فروشیه فقط حین ترجمه رایگان گذاشته میشه و فایلی از اونها دیگه منتشر نخواهد شد پس لطفا اگه جایی فایل اونو رایگان گذاشته بودن دریافت نکنید و فروش الکترونیک این مجموعه فقط از طریق سایت یا اپلیکیشن طاقچه و کتابراه (برای اپل داران گرامی)  است از جای دیگه نخرید...
پ.ن2: پست تا پایان فصل ویرایش میشه
پ.ن3: کپی برداری ممنو
بالاخره برگشتم. پس همین اول کار یه دست و جیغ و هورا D:
اون فامیلمون که گفته بودم متاسفانه فوت شد و این چند هفته درگیر مراسم و اینا بودیم که خب بدترین قسمتش برام همون خاکسپاری بود چون قبلا نرفته بودم :/
بی خیال...
این چند روز چند تا کتاب خوب خریدم. اولیش شور زندگی بود که از سی بوک سفارش دادم، کتابی که چند وقتی بود که دنبالش بودم و وقتی که تخفیف 25 درصد سی بوکو دیدم دیگه مصمم شدم بخرم و باید بگم اون پنج روزی که طول کشید تا کتاب بیاد دم خونمون دیرگذرتری
سلام
چه می کنید با کرونا؟ من که با رعایت بهداشت مجبورم خیلی بیرون از خونه باشم دیگه دیگه!
دیگه داره یک ماه میشه تعطیل بودن مدارس به خاطر این ویروس بوووووووووق کرونا !
لابد خیلی ها میگن خوش به حالتون سر کار نمیرین و حقوق می گیرین!!! نمی دونم شاید حق داشته باشن ندونن چقدر کار ما سختتر شده و زحمتمون بیشتر !
راستش من که شب یا صبح زود که همه خوابن و صدایی نیست، بیدارم تا فیلم تدریس از روی لپ تاپ رو ضبط کنم و تو گروه بگذارم برای بچه ها. تا حالا نشانه ها
دوئیت شروت سخنرانی داشت،
جیم هلپرت برای اینکه اذیتش کنه سخنرانیای هیتلر و موسولینی رو بهش داد که از روی اونها تمرین کنه و حرکات دست و حرف زدن اونها رو تقلید کرد.
 
دوئیت رفت سخنرانی کرد و مردم براش غش و ریسه رفتن و کلا سر پا واسادن و حمایتش کردن و داد و هورا و تشویق راه انداختن.
 
یاد اون موقع افتادم که یه نفرو توی المان و دانمارک شبیه هیتلر ساختن،
 
و رفت توی خیابون ها راه رفت،
و مردم المان و دانمارک هم حمایتش کردن و پشت سرش راه افتادن (فکر کنم س
نقل مشهوری هست از میلان کوندرا با این مضمون که عشق دلیل نمی‌خواد و اگه برای دوست داشتن کسی دلایلی داشته باشی، مثلا محترم یا روشن‌فکر بودنش، اون وقت شایسته نیست اسم احساساتتو عشق بذاری، بلکه تو یه آدم خودپسندی.
نمی‌دونم میلان کوندرا همیشه نظرش این بوده یا بعدها تغییراتی کرده و ما سالهاست هنوز برای همین عقیده‌اش هورا می‌کشیم، اما آدمایی رو می‌شناسم که دلایل زیادی برای عشق ورزیدن به معشوقشون داشتن و دارن و از این «خودپسندی» به نسخهٔ خوشب
سلام
چه می کنید با کرونا؟ من که با رعایت بهداشت مجبورم خیلی بیرون از خونه باشم دیگه دیگه!
دیگه داره یک ماه میشه تعطیل بودن مدارس به خاطر این ویروس بوووووووووق کرونا !
لابد خیلی ها میگن خوش به حالتون سر کار نمیرین و حقوق می گیرین!!! نمی دونم شاید حق داشته باشن ندونن چقدر کار ما سختتر شده و زحمتمون بیشتر !
راستش من که شب یا صبح زود که همه خوابن و صدایی نیست، بیدارم تا فیلم تدریس از روی لپ تاپ رو ضبط کنم و تو گروه بگذارم برای بچه ها. تا حالا نشانه ها
سلام
چه می کنید با کرونا؟ من که با رعایت بهداشت مجبورم خیلی بیرون از خونه باشم دیگه دیگه!
دیگه داره یک ماه میشه تعطیل بودن مدارس به خاطر این ویروس بوووووووووق کرونا !
لابد خیلی ها میگن خوش به حالتون سر کار نمیرین و حقوق می گیرین!!! نمی دونم شاید حق داشته باشن ندونن چقدر کار ما سختتر شده و زحمتمون بیشتر !
راستش من که شب یا صبح زود که همه خوابن و صدایی نیست، بیدارم تا فیلم تدریس از روی لپ تاپ رو ضبط کنم و تو گروه بگذارم برای بچه ها. تا حالا نشانه ها
یک آهنگ حماسی، از آن ها که بر تصویرهای فیلم های تاریخی طبل و بوق می زنند و دروغ ها را زورچپان می کنند در مغز ما، یکی از این آهنگ ها می گذارم و می روم سراغ ِ نوشتن یک داستان کوتاه که هزار تا پنج هزار کلمه پهنا و درازا و بلندا داشته باشد. ناسلامتی قرار است یک دروغ بزرگ و چاق در این سه هفته بزرگ کنم و بدهم دست هیئت ِ داوران ِ جشنواره ی فلان. اسم جشنواره را نمی برم، نیازی نیست . 
یعنی گاهی به این فکر میکنم کار ِ هنر، اگر هنر باشد دروغ است. تعارف که ندارم
داشتم از روی لجن مرطوب کف جنگل می گذشتم. همانجایی که بوی کاج و رازیانه به تاریکی دست داده و همه دارکوب ها را کشانده بود آنجا. کار من رد شدن از جنگل است. هر روز کار من اینست که  دم غروب راه بیفتم از دل جنگل رد شوم تا برسم به مرغزار پشت جنگل که می خورد به سرزمین غربتی ها. همینطور که توی فکر این بودم که وقتی برگشتم بروم پیش رافیک و بدهم کفشهایم را وصله کند، یک پشته براق که فقط ازش حرارت را می توانستم ببینم روبروم  سبز شد. پا شل کردم و دولا دولا شدم و د
بسم الله النور 
​​​​​​یعنی ازدواج کردی؟؟؟؟؟!!!!من یکی که بسیااااااااااااااااااااااااار بسیاااااار خوشحالمبین این خبرهای ناگوار ایران , ازدواج تو خوشحالی عمیقی برای من رقم زدچه روزهایی توی این نزدیک دوسال با هم داشتیمزمانایی که هرروز با هم تلفنی حرف میزدیمزمانی که یه پیام تو وبلاگم درباره زندگی طلبگی نوشتی و منو با خودت بردی به چند سال پیش خودم...همینم باعث شد دلم بخواد باهات دوست بشم و تمام زورمو زدم تا شمارتو بهم دادیانقدر منو امتحان
بسم الله النور 
​​​​​​یعنی ازدواج کردی؟؟؟؟؟!!!!من یکی که بسیااااااااااااااااااااااااار بسیاااااار خوشحالمبین این خبرهای ناگوار ایران , ازدواج تو خوشحالی عمیقی برای من رقم زدچه روزهایی توی این نزدیک دوسال با هم داشتیمزمانایی که هرروز با هم تلفنی حرف میزدیمزمانی که یه پیام تو وبلاگم درباره زندگی طلبگی نوشتی و منو با خودت بردی به چند سال پیش خودم...همینم باعث شد دلم بخواد باهات دوست بشم و تمام زورمو زدم تا شمارتو بهم دادیانقدر منو امتحان
سیاهی لزج شب سرد و افتاده در ته چاهی تاریک که نور ماهش نیست. هی دست بر دیوار بردن و بالا رفتن و افتادن و خسته و ناامید قانع به این سرنوشت پست. نه انگشتی مانده و نه ناخنی و نه نایی برای بالا رفتن. عاجز. ناتوان. بازنده. نه از آن بازنده های خوب که کل سالن برایش کف و هورا می کشند. نه. از آن بازنده هایی که آرام، زمانی که همه غرق در برنده‌اند از گوشه میدان بیرون می رود. سیاهی. سیاهی. سیاهی. شب. نمی دانی چندمین سیگار است که دودش را به درون فرو می دهی و این رق
درمان انواع سرفه ها
سرفه های معمولی
روش های درمان
متخصصین رژیم درمانی کشورمان ، جوشانده سبوس گندم را مخلوط با عسل برای درمان سرفه و زکام های سخت توصیه می کنند .
روزی 3 قاشق غذاخوری عسل بعد از غذا جهت رفع سرفه های سخت وگلو درد موثر واقع می شود .
آب پیاز یک استکان ، عسل 2 استکان ، خوب مخلوط کنید
و روزی 4 قاشق غذاخوری بعد از غذا میل نمایید جهت رفع سرفه و گرفتگی صدا موثر است .
محققین کشورمان عصاره گل ختمی را همراه با عسل برای نرم کردن سینه و تسکین سرفه
نگاهم کن، ببین یابن الحسن(عج) احوال زارم راببین از درد دوری چشمهای اشکبارم را
ببین آقا ز درد دوریت بیخود شدم از خودغم دوری تو برده ز کف صبر و قرارم را
به مانندم کسی از جام هجرانت ننوشیدهکه من عمریست می نوشم غم هجران یارم را
اگر سر زد خطایی از من عذرم را پذیرا باشز هجران تو از کف داده ام چون اختیارم را
بدون روی تو دنیا برایم چون جهنم شدببین بی روی تو تاریک چون شب روزگارم را
شب و روزم چنان آمیخته شد با هم آقا جانکه گم کردم میان روز و شب، لیل و نهارم
صبح یک هوای عالی داشت که آدمو یاد بهار می‌انداخت. به لطف کلاس آمادگی برای زایمان هدهد، پیاده‌روی این هوا هم نصیبمون شد.
تو مرکز بهداشت دو تا آقای میانسال، داشتن روی در ورودی آرام‌بند نصب می‌کردن. یه نفر چهارپایه گذاشته بود و رفته بود بالا. هرکی میومد مجبور بود بیاد پایین و چهارپایه رو برداره و در رو باز کنه و ببنده و دوباره چهارپایه رو بذاره و بره بالا. و هی این تکرار می‌شد با فاصله‌های کم. مثلا نفر قبل از ما حدود سی ثانیه زودتر رسید به در و
بچه های گل توی خونه. ساعت دوزاده و نیم بود که توی مترو نشستم. ۹۹% ادمها چادری بودند. من زیپ بارانی ام را باز گذاشته بودم و پاچه شلوارم را دوبار تا زده بودم. ناخن هایم لاک زرشکی داشتند و موهایم مثل همیشه بود. انتظار گشت ارشاد را داشتم و از ترس افتادن شال، مقنعه سر کرده بودم. متروی دورازه شمیران که بودم خانمی پرسید ایا این خط به سمت ازادی میرود؟ هنذفری ام را در اوردم و گفتم بله. گفت دارد میرود تظاهرات. بعد من پرسیدم الان برای انقلاب رفتن دیر نباشد؟
با اینکه هنوز تا عید یک ماه مونده، خونه تکونی رو شروع کردم و به دفتر خاطراتم برخوردم، متاسفانه فقط همین یه خاطره مونده و بقیه رو نمیدونم چرا ولی همون زمان پاره کردم.
خاطره مربوط به وقتی هست که دوم راهنمایی بودم و کلی خندیدم باهاش:)))
بد نیست شما هم بخونید و از اولین هاتون بگید :)
_________________________________
به نام خدای بهار آفرین         بهار آفرین را هزار آفرین
با عرض سلام و ادب خدمت کسی که هم اکنون نوشته های من را میخواند من نلی فلانی هستم. تصمیم گرفته
یه وقت‌هایی هم دارم آروم یه گوشه برای خودم روتین زندگیمو می‌کنم، بعد مثلا وقتی می‌خوام بخوابم مثل الآن یهو احساس می‌کنم خالی می‌شم. انگار همه چی برام بی‌اهمیت می‌شه. انگار خسته می‌شم ازین خوابیدنا و بیدار شدنا..
...
خیلی فکرام بالا پایین می‌شه. مثلا الآن اومدم درباره‌ی چیزهای مختلفی بنویسم یا مثلا بگم همچین احساسی دارم، بعد این طوری شدم که نه تو خودت مطمئنی اصلا ازین؟ حتی الآن هم! شاید نوشتن سخت شده برام. ولی فکرام هم مطمئنم که خیلی بالا
صفرم: راستش صحفۀ وبلاگ رو که باز کردم، نیتم نوشتن دربارۀ اسطوره و زمان مقدس و نوروز بود. اما همین که چند جمله‌ای نوشتم، احساس کردم حرف‌هام زیادی تکراریه. این شد که برگشتم و آرشیو وبلاگ رو نگاه کردم و بعله! پارسال چنین پستی رو نوشته بودم خلاصه که اگر دوست داشتید بخوانیدش: نوروز، زمان مقدس
یکم: امسال نخستین عیدیه که دور از خانواده‌ام. دور از پدر، مادر و برادرها. با اینکه بهمن‌ماه بود که دیدمشان، اما دلم مثل سیر و سرکه برای خانه می‌جوشه. فعلاً
به نام او که تمام به ثمر نشستن کار هایم مدیون اوست.
آیا تا بحال دقت کردین که با انجام چه مراحلی میتونید کار هاتون رو به سر انجام برسونید؟
اگه فکر کردین که خوش به حالتان، اما گر تا حالا دقت نکردین میتونم بگم که اولین گام برای داشتن موفقیت مطلوب و رضایت آفرین انجام برنامه ریزی مناسب می باشد.
چند مورد از فواید برنامه ریزی: 1.استفاده ی بهینه از امکانات 2.کاهش میزان خطا پذیری 3.ایمنی از ندامت و پشیمانی و...
به نظر شما با این فواید مهم و دلپذیری که برنا
به نام او که تمامبه به ثمر نشستن کار هایم مدیون اوست.
آیا تا بحال دقت کردین که با انجام چه مراحلی میتونید کار هاتون رو به سر انجام برسونید؟
اگه فکر کردین که خوش به حالتان، اما گر تا حالا دقت نکردین میتونم بگم که اولین گام برای داشتن موفقیت مطلوب و رضایت آفرین انجام برنامه ریزی مناسب می باشد.
چند مورد از فواید برنامه ریزی: 1.استفاده ی بهینه از امکانات 2.کاهش میزان خطا پذیری 3.ایمنی از ندامت و پشیمانی و...
به نظر شما با این فواید مهم و دلپذیری که بر
پرسیدم: «چند تا مرا دوست نداری؟» روی یک تکه از نیمرو، نمک پاشید. گفت: «چه سوال سختی.» گفتم: «به هر حال سوال مهمیه برام.» نشسته بودیم توی فضای باز کافه سینما. داشتیم صبحانه می خوردیم. کمی فکر کرد و گفت: «هیچی.» بلند بلند خندید. گفتم: «واقعا؟» آب پرتقالم را تا ته سر کشیدم. «واقعن هیچی دوستم نداری؟» گفت: «نه نه. صبر کن. منظورم اینه که تو جوابِ چند تا مرا دوست نداری، هیچی. یعنی خیلی دوستت دارم.» گفتم:«نه. اینطور نمیشه، تو گفتی هیچی.»
 تکه ای از ژامبونِ‌
کمتر دانش آموز نراقی پیدا می کنی که از مدرسه فاضل بی خاطره باشه . مقابل خانه معاون الممالک و جنب فروشگاه حاج قاسم اصفهانی مدرسه فاضل نراقی برای تمام معلمین و خصوصا دانش آموزان ناب ترین لحظات تلخ و شیرین در حافظه مانده است .
تَرکه هایی که درخت های باغچه علی خان بریده و به کَف دست دانش آموزان درس نخوان نوازش می شد و یا پس گردنی هایی که از طرف معلمین دلسوز نواخته می شد و فلک کردن ها و از همه مهم تر تشویق های پی در پی معلم ها برای درس خواندن و اینده
تو کتابی که داشتم می‌خوندم به یک آیه از تورات برخوردم. کتاب‌مقدس دم دستم نبود، گوگل کردم ببینم کل داستان چی بوده. می‌دونستم از جست‌وجوی فارسی چیزی دست‌گیرم نمیشه، انگلیسی گوگل کردم و با شگفتی تمام دیدم سایت‌های انگلیسی زبان متن عهدین هم فیلتره.
فکر کن 40 سال  به بهانه و با وعده‌ی حفظ دین و عاقبت به خیر کردن ملت تو دنیا و آخرت بودجه‌های کلان بگیری، رو تمام منبرها و از همه‌ی رسانه‌های مملکت از کمالات دینت بگی، گوش بچه مدرسه‌ای ها رو از د
عاشق ورزش بودم از بچگی و تنها معضلی که زنگای ورزش گریبان گیرم بود دراز نشست بود و بس..  از همون اول تا همین الان هروقت اسمش میومد از شدت ناراحتی و پهلو و درد و کمر درد و دل درد یک هفته ایش غر میزدم. . امسال ترم اول ورزشمون تیراندازی بود که عاشقش شدم انقد که بال بال میزنم بعد کنکور برم سمتش..  ترم دوم والیبال و بدمینتون و دراز نشستای معلم ورزش عقده ایمون... واقعا عقده ایه... این از این. ترم اول یک بار امتحان دراز و نشست گرفت که هرکی می خواست بره میشمرد
من تنها هستم یعنی نه اینکه هیچ برادر یا خواهری نداشته باشم،نه بلکه یک خواهر دارم و الان تقریبا 9 ساله است و کلاس دوم دبستان.وقتی 13 ساله بودم فکر میکردم چه خوب میشد من یک داداش داشتم و دقیقا مثل هم بودیم و همدیگر را دوست داشتیم مثلا وقتی به دنیا آمد، من هم مثل او که پوشک است،پوشک شوم و بعدش هم دقیقا یک لباس بپوشیم و یک جور راه برویم و یک جور غذا بخوریم ولی همه چی طبق فکر های من پیش نرفت و خواهر دار شدم.البته الان کامل کامل تنها نیستم بلکه یک داداش
 
مجله مهر شبکه‌های اجتماعی
۴ شهریور ۱۳۹۸ - ۱۱:۴۲
ماجرای یک مراسم تدفین عجیب؛
سوگواری با جیغ و دست و هورا!
 
دیروز فیلمی از یک مراسم تدفین عجیب منتشر شد که خانواده فرد متوفی به جای سوگواری ترجیح دادند به کف زنی و دف نوازی بپردازند.
 
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابل
 
14 آبان نامه من، با اندکی تاخیر
مقدمه:
مدرسه، این هفته کلا رو هوا بود. به دلاییل سیزده آبان، المپیادهای مختلف ورزش و... و نمایشگاه ریاضی.
رو هوا بودن، در حدی که سر کلاس ادبیات، نوبت خوندن من که تموم میشد منتظر می شدم نفر پشت سریم بخونه، و با یه سر برگردوندن می فهمیدم کل چهار ردیف پشت سرم خالیه.
13 آبان، نصفمون راه پیمایی بودن، نصفمون غرفه های نمایشگاه ریاضی مدرسه رو می چرخوندن، و یکی از بچه ها فقط صبح اومد سلام کرد کیفشو گذاشت تو کلاس، و ظهر خداح
من تنها هستم یعنی نه اینکه هیچ برادر یا خواهری نداشته باشم،نه بلکه یک خواهر دارم و الان تقریبا 9 ساله است و کلاس دوم دبستان.وقتی 13 ساله بودم فکر میکردم چه خوب میشد من یک داداش داشتم و دقیقا مثل هم بودیم و همدیگر را دوست داشتیم مثلا وقتی به دنیا آمد، من هم مثل او که پوشک است،پوشک شوم و بعدش هم دقیقا یک لباس بپوشیم و یک جور راه برویم و یک جور غذا بخوریم ولی همه چی طبق فکر های من پیش نرفت و خواهر دار شدم.البته الان کامل کامل تنها نیستم بلکه یک داداش
من تنها هستم یعنی نه اینکه هیچ برادر یا خواهری نداشته باشم،نه بلکه یک خواهر دارم و الان تقریبا 9 ساله است و کلاس دوم دبستان.وقتی 13 ساله بودم فکر میکردم چه خوب میشد من یک داداش داشتم و دقیقا مثل هم بودیم و همدیگر را دوست داشتیم مثلا وقتی به دنیا آمد، من هم مثل او که پوشک است،پوشک شوم و بعدش هم دقیقا یک لباس بپوشیم و یک جور راه برویم و یک جور غذا بخوریم ولی همه چی طبق فکر های من پیش نرفت و خواهر دار شدم.البته الان کامل کامل تنها نیستم بلکه یک داداش
چند روایت در حرامزادگی دشمنان اهل بیت علیهم السلام (به روایت اهل سنت عمری)
١- ابن الجزری عالم بزرگ اهل سنت عمری روایت کرده است:
أخبرنا الامام العلامة شیخ الاسلام أبو العباس أحمد بن الحسن الحنبلى القاضى‌ فى جماعة آخرین مشافهة، عن الامام القاضى سلیمان ابن حمزة الدمشقى‌ أخبرنا محمد بن فتیان البغدادى فى كتابه، أخبرنا الامام أبو موسى محمد بن ابى بكر الحافظ، أخبرنا ابو سعد محمد بن الهیثم‌ أخبرنا أبو على الطهرانى، حدثنا أحمد بن موسى، حدثنا على
اس ام اس غمگین
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن و اس ام اس غمگین عاشقانه مرگ و تنهایی و جدایی دلشکسته در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
دیدی که سخــــت نیســـــت تنها بدون مــــــــــن ؟!!
دیدی صبح می شود شب ها بدون مـــــــــن !!
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت امروزم هم گذشت …!!!
طوری نمی شود فردا بدون مــــــن !!!
اس ام اس غمگین
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن و اس ام اس غمگین عاشقانه مرگ و تنهایی و جدایی دلشکسته در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
دیدی که سخــــت نیســـــت تنها بدون مــــــــــن ؟!!
دیدی صبح می شود شب ها بدون مـــــــــن !!
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت امروزم هم گذشت …!!!
طوری نمی شود فردا بدون مــــــن !!!
اس ام اس غمگین
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن و اس ام اس غمگین عاشقانه مرگ و تنهایی و جدایی دلشکسته در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
دیدی که سخــــت نیســـــت تنها بدون مــــــــــن ؟!!
دیدی صبح می شود شب ها بدون مـــــــــن !!
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت امروزم هم گذشت …!!!
طوری نمی شود فردا بدون مــــــن !!!
اس ام اس غمگین
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن و اس ام اس غمگین عاشقانه مرگ و تنهایی و جدایی دلشکسته در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
دیدی که سخــــت نیســـــت تنها بدون مــــــــــن ؟!!
دیدی صبح می شود شب ها بدون مـــــــــن !!
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت امروزم هم گذشت …!!!
طوری نمی شود فردا بدون مــــــن !!!
اس ام اس غمگین
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن و اس ام اس غمگین عاشقانه مرگ و تنهایی و جدایی دلشکسته در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
دیدی که سخــــت نیســـــت تنها بدون مــــــــــن ؟!!
دیدی صبح می شود شب ها بدون مـــــــــن !!
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت امروزم هم گذشت …!!!
طوری نمی شود فردا بدون مــــــن !!!
اس ام اس غمگین
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن و اس ام اس غمگین عاشقانه مرگ و تنهایی و جدایی دلشکسته در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
دیدی که سخــــت نیســـــت تنها بدون مــــــــــن ؟!!
دیدی صبح می شود شب ها بدون مـــــــــن !!
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت امروزم هم گذشت …!!!
طوری نمی شود فردا بدون مــــــن !!!
اس ام اس غمگین
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن و اس ام اس غمگین عاشقانه مرگ و تنهایی و جدایی دلشکسته در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
دیدی که سخــــت نیســـــت تنها بدون مــــــــــن ؟!!
دیدی صبح می شود شب ها بدون مـــــــــن !!
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت امروزم هم گذشت …!!!
طوری نمی شود فردا بدون مــــــن !!!
اس ام اس غمگین
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن و اس ام اس غمگین عاشقانه مرگ و تنهایی و جدایی دلشکسته در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
دیدی که سخــــت نیســـــت تنها بدون مــــــــــن ؟!!
دیدی صبح می شود شب ها بدون مـــــــــن !!
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت امروزم هم گذشت …!!!
طوری نمی شود فردا بدون مــــــن !!!
اس ام اس غمگین
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن و اس ام اس غمگین عاشقانه مرگ و تنهایی و جدایی دلشکسته در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
دیدی که سخــــت نیســـــت تنها بدون مــــــــــن ؟!!
دیدی صبح می شود شب ها بدون مـــــــــن !!
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت امروزم هم گذشت …!!!
طوری نمی شود فردا بدون مــــــن !!!
اس ام اس غمگین
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن و اس ام اس غمگین عاشقانه مرگ و تنهایی و جدایی دلشکسته در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
دیدی که سخــــت نیســـــت تنها بدون مــــــــــن ؟!!
دیدی صبح می شود شب ها بدون مـــــــــن !!
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت امروزم هم گذشت …!!!
طوری نمی شود فردا بدون مــــــن !!!
نشریه را امروز تعطیل کردم. انگار همه‌شان متفق القول دنبال این بودند که من بگویم تعطیل است و همه دست بزنند و هورا بکشند و از دم در خارج شوند و شام‌شان را بگیرند و بیرون بروند. ولی هیأت ما شام نداشت! بر خلاف چیزی که جریان اصلاحات و کفر در کشور ما دارد. شیشلیک می‌دهد با یک پاکت جالب و محتوای جالب‌تر.
اشکالی ندارد. خبر خوب‌تر این که نقد سریال breaking bad رفت تاپ گوگل، حتی زومجی و نقد فارسی را هم زیر گرفت. بد جور رقابت می‌کند و بالا و پایین می‌رود. سه ت
کنسرت موسیقی کلاسیک هم مثل اکثر رویدادها فاز مخصوص خودش رو داره و البته اینجا نمی‌خواهم بگم دستمال گردن ببندید یا کلاه انگلیسی سرتان بزارید! نه اینجا برخی از اداب حظور در کنسرت رو باهم می‌خوانیم که عمده آن به ما یاد می‌دهد که چه کارهایی دیگران را آزار می‌دهد وبه چه نکته‌هایی باید توجه کنیم.
لباسباید باور کنید که شما به کاخ ناپلئون دعوت نشدید و از طرفی پیکنیک هم نمی‌روید! لازم نیست لباس شما بسیار فاخر و مجلل باشد از طرفی هم یک تیشرت که روی
سوار آسانسور شدم. دکمه‌ی همکف را زدم. در طبقه پایین‌تر سه مرد سوار آسانسور شدند.‌ سیاه پوشیده بودند، اولین بار بود آن‌ها را می‌دیدم، احتمالاً اقوام یکی از ساکنان بودند. آسانسور که ایستاد یکی از آن سیاه‌پوش‌ها با شیء فلزی‌ای که در دست داشت به سرم کوبید. دیگر چیزی یادم نمی‌آید تا زمانی که خودم را در یک مکان ناشناس دیدم. خیلی گرم بود. ملت عین مور و ملخ آن‌جا بودند. همه شاد بودند و کف می‌زدند. به دنبال جایی می‌گشتم که سایه باشد. داشتم از گرما
  سرنوشت از اینجا شروع شد که، یه آدم نشسته بود تو یه گاری
جالبه بدونید هیچ فرمونیم نداره عوضش شبیه فرقان دوتا دسته داره که دست زندگیه،
اون می رونه یه وقتایی از خود روندش لذت می برید حتی با جیغ و هورا همراهیش می کنید. 
و چند دیقه بعد که می بینید تو سرازیریه ولی هیچ ترمزی توی کار نیست وحشت می گیردتون با فریاد و ترس می گید یواش تر توروخدا یواش تر برو من می ترسم...
لحظه ها می گذره به سر بالایی می رسید تصور کنید این دفعه سوار یه قایق شدید
که یه همراهم
پیش درآمد: این نوشته برای و تقدیم به بهروز بوچانی است. 
دوست ندارم این متن شبیه هیچ کدام از متن های پر احساس و سوز و گداز یا متن هایی که از حرف تو برای  چسناله های خودشان توجیه می تراشند، بشود. دوست ندارم اینجا کلمات را در وصف قهرمانی و بزرگواری تو ردیف کنم. دوست ندارم جوری بنویسم که برای تو هورا و سوت بکشند و بعد یادشان برود  تو چه کسی بودی و هستی؛ همانطور که چند هفته ایی بعد از داغ شدن خبر کتاب و جایزه ات باز همه به چرت زدن بعد از ظهرِ زیر باد
اول این که با استاد صحبت کردم. با وجود این که می‌دونستم احتمالا به یه نحوی باهام راه میاد، نگران چند تا چیز بودم. اگه می‌خواست دوباره ازم امتحان بگیره، یه جورایی حق بقیه ضایع می‌شد و به جز اون، ممکن بود باز خراب کنم. اگه می‌‌خواست نمره‌های دیگه‌م رو جای پایان‌ترم بذاره،(که خیلی هم خوب هستن به نظرم) جواب خودم رو نمی‌تونستم بدم و باز هم یه جورایی تبعیض بود. پروژه هم زحمت طراحی زیادی داشت و احتمالا برا من تنها پروژه طراحی نمی‌کردن. و در کل ب
سلام
 
داشتم عمیق تر به اثر هنری تایم(زمان) هانس زیمر (کامپوز معروف موسیقی متن فیلمایی مثل inception و interstellar) فکر میکردم.
اگه ندیدید یه بار خودش رو ببینید یه بار متنم رو بخونید و دوباره ببینید بنظرم!
https://www.youtube.com/watch?v=xdYYN-4ttDg
دقیق تر این ویدئو. این اجراش.
میخواستم بدونم تو ذهنش وقتی داشته این نمایش رو درست میکرده چی میگذشته؟
شروع آهنگ با صحنه سازی پیانو شروع میشه. کم کم در طول آهنگ آفرینش خودش رو کامل میکنه.
خیلی ساده انگار با دو تا قلم داره شکل مید
کی باورش می‌شد من! من ِ بانوچه‌ی دی‌ماهی آرشیو دی‌ماه رو خالی بذارم اینجا؟ خالی موند خب! حتی 30 دی‌ماه یه یادداشت گذاشتم توی گوشی که ساعت 11 شب یادم بندازه یه پست بنویسم توی وبلاگ. راستش رو بخواین دلم واسه وبلاگم و شما و نوشتن تنگ شده بود اما بیشتر از اون دلم نمی‌خواست آرشیو دی‌ماه 97 توی وبلاگم وجود نداشته باشه. گوشی یادآوری کرد اما خب گرفتار بودم و نشد که بیام بنویسم. بگذریم گذشته دیگه حالا هزاری هم که بشینم افسوس بخورم نمیشه دیگه.
سلام.
اگ
در زندگی معجزه دیده ام . اما یستگی دارد شما تصورتان از معجزه چه باشد ؟ من اولین بار در دو سالگی از طبقه چهارم اپارتمان سقوط کردم و بدون برداشتن حتی یک خراش زنده و سالم ماندم .البته دکه ی سبزی فروشی مادر اقافریبرز که برویش آفتاده بودم خراب شده بود .
  من خوش شانسم 
مثلا ابله گرفتم ، و فقط سه تا جوش زدم یاکه توی تصادف مهیبم ، بهار دنده عقب زد به من ، و من زنده موندم ، پرچم لعنتیم رو کوبیدم به سقف . شما گوشتون با منه دیگه!!...نه؟... 
در شش سالگی با تفنگ ک
شما اولین پیش نویس فصل خود را نوشتید. هورا! این یک دستاورد است. بدون پیش نویس اول نمی توانید به جایی برسید. آهسته به پشتتون دست بزنید. و بعد ...
قدم از میز فاصله بگیرید. استراحت کن پیش نویس خود را رها کنید و کار دیگری انجام دهید. سپس با مجموعه ای متفاوت از سر برگردید.
این زمان سخت گیرانه است.
اکنون زمان آن است که منتقد داخلی خود را بسیج کنید و سؤالات سختی را درباره پیش نویس (اول خفیف) خود بپرسید.
بله ، هنگام خواندن پیش نویس ، اشتباهات کمی آشکار خواهی
سلام دوست من، امیدوارم با خواندن این نامه، نه برخود بنازی و نه بر من بتازی و امیدوارم بخاطر تقلید از ادبیات نگارشی خودت، بر من خرده نگیری!
می دانی که بسیار دوستت می دارم و رفاقتم با تو بسی عمیق و وثیق است که این نیز یادگار عهد عتیق است. آن سان که لب هایم بی اختیار به یادت می خندد و چشم هایم در فراقت همی می گرید. رئوف عزیز، خوب می دانی که دوستی با خوبان به دنیایی می ارزد و از این روست که گاهی  دلم برایت می لرزد. گاهی نیز هفت رنگِ نیرنگ هایم در هوای
دل هر ذره را که بشکافی بوی ناامیدی می‌دهد. دوباره ایرانِ شکست خورده جنگ نکرده پُل پیروزی برای دیگران شده است. ما حتی از بیست‌ هم خاطره‌ای جز شهریور هزار و سیصد و بیست نداریم. یک وقت گمان نکنید داریوش سوم و یزگرد سوم از اسکندر و اعراب برنز گرفته‌اند، این ایران بوده است که با شکست عکس یادگاری گرفته‌ است. آن‌گاه که دریانوردان پرتقالی تمام تلاششان را می‌کردند که قاره آفریقا را دور بزنند و با پیمودن اقیانوس هند به شرق برسند و دریانوردان اسپان
حرکت آن مجری دوزاری قابل فهم است بهرحال عقده دیده شدن و برای دیده شدن از تمبون شاه عباس تا پیژامه مملی آویزون شدن هم بحثی مفصلست و آن قدر آن مجری چیپ و بی مایه است که حرف زدن در موردش اتلاف وقت است قضیه را از جهتی دیگر مینگریم و آن هم اینکه چرا ما همیشه انتظار تعریف و تمجید از خود داریم؟چرا فکر میکنیم شق القمر کرده ایم؟چرا هر کسی را که به ما انتقاد میکند و اتفاقا تند و صریح هم آن را بیان میکند دشمن خونی خود میپنداریم؟و همین ما جماعت بعد شاکی از
‏این که میگن پول ، پول میاره دروغه....
من خودم صبح به صبح ی هزار تومنیو تنها میزارم توی خونه  شب میام خودشم نیست چ برسه بره پول بیاره 
 
جوکهای خفن و بسیار خنده دار
 
‏یکی نوشته بود اگه صبح بیدار بشی ببینی میلیاردر شدی چکار میکنی؟
.
.
.
یکی کامنت داده هیچی دوباره میگیرم میخوابم وقتی ثروتمندم واسه چی برم سرکار
 
 جک خیلی خنده دار
 
ﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺪﺩ 10 ﻣﻬﻤﻮﻧ ﻣﺮﻩ ﻫﻤﻪ ﻋﺪﺩﺍ ﺭﻭ 
ﺩﻋﻮﺕ ﻣﻨﻪ 0,1,2,3,4,5,6,7 ,9 ﺑﻪ ﺟﺰ ﻋﺪﺩ 8 
ﻮﻥ ﺍﺯ ﻋﺪﺩ 8 ﺍﺻﻦ ﺧﻮﺷﺶ ﻧﻤ
. وبلاگ شین #داستان نویسی خلاق #کلیک نمایید
من در زندگی معجزه دیده ام . اما یستگی دارد شما تصورتان از معجزه چه باشد ؟ من اولین بار در دو سالگی از طبقه چهارم اپارتمان سقوط کردم و بدون برداشتن حتی یک خراش زنده و سالم ماندم .البته دکه ی سبزی فروشی مادر اقافریبرز که برویش آفتاده بودم خراب شده بود .
  من خوش شانسم 
مثلا ابله گرفتم ، و فقط سه تا جوش زدم یاکه توی تصادف مهیبم ، بهار دنده عقب زد به من ، و من زنده موندم ، پرچم لعنتیم رو کوبیدم به سقف . شما گو
قاب متن را چسباند ، و نسخه را به گوشه سمت چپ بالای سال منتقل کنید. متن را بخوانید "EST" را بخوانید و اندازه قلم را تا 21 pt و Tracking to -20 ویرایش کنید.
آموزش تایپوگرافی لوگو را ادامه میدهیم:مرحله 7یک کادر متن جدید در زیر مرز ایجاد کنید ، با تایپ کردن "خودکار" و قلم را روی Abril Fatface ، اندازه 45 pt ، Tracking 60 قرار دهید. مطمئن شوید که متن نیز در Align Center تنظیم شده است.
معتبرقاب متن را کپی کرده و چسباند ، آن را با فاصله بین اصلی حرکت دهید. متن را به "WHISKEY" ویرایش کنید و ان
سلاااااممممم:)))
امروز صبح ساعت 8:30 مامانم بیدارم کرد که پرتو بدووو دیرت شددد.
می خواستیم بریم اردو...
اردو رو رفتیم گلزار شهدا و خیییلی حال داد...
بعد از اردو به بابام گفتم و اجازه گرفتم که با خاله و دختر خاله(زلال عزیزم)بریم همایش دختران انقلاب...
اول که یه سرود خوندن برامون و بعدش هم یک عالمه برنامه دیگه...
ورزشگاه پررر شده بود از جمعیت:)
 
خلاصه که اول مراسم دختر خاله و خاله گفتن:«سورپرایز...حامد زمانی می خواد بیاد...»
من چند لحظه کپ کردم...بعد آنچنا
من همیشه توی فعالیت های آدرنالینی بی دردسر، پایه ترینم، از بچگی، توی سرسره های گنده ترسناک ولو بودم و بزرگ تر که شدم، هیچوقت از رفتن به شهربازی، ترن هوایی و هیجان های شوق انگیز تولیدکننده جیغ های مستانه و شادی آفرین پشیمون نشدم و شاید خیلی کم پیش بیاد که از اینجور کارا هراس و ترس رهام نکنه، به جاش از شدت شوق و هیجانی که داشتم بال بال می زدم و توی آسمونا سیر می کردم.
توی همین اعمال هورا و جیغ کشانه، معمولا خیلی کم رفتم سر هیجانات آبی، من از آب م
به نام خدا
نظر کلی
این فیلم مانند فریاد های بلند و تن فرسای، چند اندکی اخیر سینمای اسکار است.دسته ای از مرام فیلم های بهلول گونه ی امریکایی که برای به نسیان سپردن اشتباهات گذشته برای خود فیلم فروشی ساخته شده.دسته ای بلبل دروبین نیش مارگونه ی معرکه ی هالیوود را گرفته اند و از لسان غیب خوش تر می نوازند نواهای خاصی از برهان و عقل و ادمی را.تن اسای مرکزی هیاهوی حال حاضر جامعه غرب برای به اهتزاز در اوردن نفرین بعدی خود سینما را وجه المسامعه قراد د
یا الله و یا کریم!‌
برنامه از اونجایی شروع شد برای من که در یک گروه ۱۷ نفره جوین شدم. قرار بود یه برنامه دو روزه متوسط آغشته به پلاس باشه. پروفایل فایل توجیهی رو که اول دیدم حس کردم که میتونه برنامه چالشی باشه، چرا که ماکسیموم شیبی که در پی داشتیم چیزی در حدود ۶۰ درصد بود. با این حال شادان و خندان که آقا اشکالی نداره قله ۴۰۰۰ متری که این حرفا رو نداره کوله بار رو پر کردیم و تصمیم بر آن شد که برنامه رو بریم. 
پنجشنبه کله سحری خروس خون رفتیم سر خیاب
پنجمین گپ‌و‌گفت ِ کمی بدون ِ تعارفمون با حریری به رنگ آبان هست، قرار بود این مصاحبه امشب منتشر بشه ولی با صندلی داغی که توی وبلاگش راه انداخت کلا "فرضیه‌ها ریخت به‌هم" :دی از همین رو تصمیم گرفتم مصاحبه رو الان بذاریم که با پست صندلی‌‌داغ حریر هم‌زمان بشه و جواب سوالاتون رو اگر اینجا نگرفتید، برید اونجا بگیرید :دی حریر ِ 21 ساله‌ی بیان، دختر دریا و جنگله و زبان و ادبیات فارسی می‌خونه، هر آدمی یه نشونه‌ای داره و من معتقدم نشونه‌ی حریر، اد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها